ترادف
اشاره
ترادف: اتحاد چند واژه در معنای مراد (مصداق)
ترادف از موضوعات مبحث الفاظ اصول فقه و منطق و نیز از موضوعات مورد بحث در فقهاللغه و علمالدلاله به شمار میرود که دانشمندان علوم قرآنی آن را بر واژگان قرآنی تطبیق کرده، از رهگذر آن دانش «ترادف در قرآن» را سامان دادهاند.
ترادف در لغت به معنای آمدن چیزی پس از چیز دیگر است[1]؛ اما در معنای اصطلاحی آن اتفاق نظری نیست؛ آنان که به وجود ترادف در زبان عربی و قرآن باور دارند، ترادف را عبارت از اتحاد دو یا چند واژه در معنای مراد (مصداق) دانستهاند[2] و منکران آن، ترادف را عبارت از اتحاد دو یا چند واژه در معنا به طور مطلق، اعم از معنای مراد و غیر آن تلقی کردهاند.[3] به نظر میرسد، جرجانی با لحاظ این دو دیدگاه در تعریف ترادف گفته است: ترادف بر دو معنا اطلاق میشود: اول اتحاد در مصداق و دوم اتحاد در مفهوم.[4]
گفتنی است که پیشینیان بسیاری از واژگان قرآن را با واژگان دیگری معنا میکردند؛ برای مثال ابنعباس(م.68ق.)«یُؤمِنونَ» را به «یصدّقون»[5] و «الحَمدُ لِله» را به «الشکرلله»[6] معنا و تفسیر کرده است. این میتواند بر وجود ترادف در نظر آنان دلالت کند. این تلقی در میان معتقدان به وجود ترادف از گذشته تاکنون وجود داشته است.
اما از حدود قرن سوم در میان برخی از علمای لغت به پیشوایی ابنالاَعرابی (م 231ق.) تلقی دیگری سربرآورد[7]، مبنی بر اینکه هر واژهای برای معنایی خاص متفاوت از معنای واژه دیگر وضع
شده است و از این رو هیچ دو واژهای هم معنا و مترادف نیستند. آنان دو واژهای را مترادف میدانستند که هیچ تفاوت معنایی میان آنها نباشد. به نظر این گروه معادلهایی را که لغویان و مفسران برای واژهها بیان کردهاند از باب تقریب معناست. به نظر ابنالاَعرابی هر اسمی وجه تسمیهای دارد که از دیگری متفاوت است و ما وجه تسمیه برخی اسمها را میدانیم و برخی دیگر را نمیدانیم؛ برای مثال میدانیم که «انسان» را به جهت نسیانش انسان نامیدهاند؛ ولینمیدانیم «رجل» و «امرأه» را به چه جهت چنین نامگذاری کردهاند.[8]
شاگرد او ابوالعباس ثعلب (م 291ق.) نیز معتقد بود، هرچه مترادف دانسته شود، در صفت متباین است؛ برای مثال «انسان» به اعتبار صفت نسیان یا اُنس، و «بشر» به اعتبار بَشَره (پوست) وضع شدهاند.[9]
مبرّد (م.285ق.) وابوهلالعسکری (م.395ق.) نیز در تأیید این نظر واژگان «شِرْعه» و «مِنْهاج» را مترادف نمیدانستند، زیرا «شِرْعه» از «شَرَعَ فُلانٌ فی کذا» گرفته شده و در موردی به کار میرود که کسی کاری را آغاز کند و «منهاج» از «أَنْهَجَ البِلی فی الثَّوب» مشتق شده است و در مواردی استعمال دارد که کهنگی در لباس فراگیر شود، به علاوه عطف دو چیز بر یکدیگر بر تغایر آن دو دلالت دارد؛ چرا که اگر یکی بودند، لازم میآمد، یک چیز بر خودش عطف شود که این نادرست است، چنانکه اگر ابوجعفر همان زید باشد، روا نیست که بر یکدیگر عطف شوند.[10] به نظر ابوهلال اگر دو واژه در یکی از موارد استعمال، صفات، تأویل، حروف تعدّی، نقیض، اشتقاق، صیغه و ضبط با هم فرق داشته باشند، مترادف دانسته نمیشوند.[11] فرق در استعمال مانند «علم» و «معرفت» که علم دو مفعول میگیرد؛ اما معرفت یک مفعول. فرق در صفات مانند «حلم» و «امهال» که حلم تنها به حُسن متصف است؛ اما امهال هم به حُسن و هم به قبح متصف میگردد. فرق در تأویل مانند «مزاح» و «استهزا» که مزاح به تحقیر مزاحشونده نمیانجامد؛ اما استهزا به تحقیر وی میانجامد. فرق در حروف تعدّی مانند «عفو» و «غفران» که عفو با «عن» متعدّی میشود (عَفَوْتُ عَنْه)، اما غفران با لام (غَفَرْتُ لَه). فرق در نقیض مثل «حفظ» و «رعایت» که نقیض حفظ اضاعه (تباه کردن) است؛ اما نقیض رعایت اهمال (وانهادن). فرق در اشتقاق نظیر «سیاست» و «تدبیر» که سیاست از «سوس» (موریانه)، اما تدبیر از «دُبُر» (پایان هر چیز) اشتقاق یافته است. فرق در صیغه مانند «استفهام» و «سئوال» که اولی مزید و از باب استفعال است؛ ولی دومی
مجرّد است. فرق در ضبط مانند ضَعْف و ضُعْف یا جَهْد و جُهْد.[12]
نتیجه آنکه طبق چنین تلقیای از ترادف باید گفت ترادف وجود ندارد، زیرا هیچ دو واژهای یافت نمیشود، مگر اینکه در یکی از جهات مذکور با یکدیگر فرق دارند. اشکال این تلقی آن است که در آن، ترادف به عنوان یک ویژگی زبان واقعی و متعارف و رایج میان اهل زبان نگریسته نشده است. باید توجه داشت که در زبان واقعی گاهی یک معنا به دو تعبیر میآید، بدون آنکه به فروق لغوی آنها توجه شود؛ برای مثال در آیات «و لَقَد خَلَقنَا الاِنسـنَ مِن صَلصـل مِن حَمَإ مَسنون»(حجر/15،26) و «و اِذ قالَ رَبُّکَ لِلمَلـئِکَةِ اِنّی خــلِقٌ بَشَرًا مِن صَلصـل مِن حَمَإ مَسنون»(حجر/15،28) یک معنا (خلقت از صلصال) یک بار به «انسان» و بار دیگر به «بشر» نسبت داده شده بدون آنکه فرق معنای وضعی انسان (اُنس یا نِسیان) و بشر (بَشَرَه) لحاظ شده باشد، از این رو در ردّ ترادف صحیح نیست به چنین فروقی که مورد توجه اهل زبان نیست، تمسّک شود.
مبرّد و ابوهلال برای ردّ امکان عطف دو مترادف، نادرستی عطف اسم و کنیه را بر یکدیگر مثال آوردهاند، حال آنکه برخلاف اسمهای ذات اسمهای معنا را (مانند شرعه و منهاج) میتوان بر یکدیگر عطف کرد.
بنابراین به نظر میرسد که در تعریف ترادف باید اتحاد دو واژه در معنای مراد (مصداق) را ملاک قرار داد، صرفنظر از آنکه در جهات دیگر با هم متحد باشند یا نباشند. شاید وجه تسمیه چنین واژههایی به ترادف آن بوده است که معمولاً آنها در استعمال در پی هم میآیند؛ مانند: «شِرعَةً و مِنهاجـًا»(مائِده/5،48) یا «ضَیِّقـًا حَرَجـًا»(انعام/6،125)، چنانکه برخی ترادف را به توالی (در پی هم آمدن) الفاظ مفردی تعریف کردهاند که بر یک شیء به یک اعتبار دلالت داشته باشد.[13]
شرط اصلی ترادف آن است که دو یا چند واژه بتوانند به جای یکدیگر به کار روند و مقصود واحدی را القا کنند.[14] تحقق چنین شرطی در هر زبانی منوط به این است که واژگان مترادف اتحاد تام در معنای مراد (مصداق) داشته باشند و افزون بر آن در استعمال میان آنها هیچ فرق معنایی ملاحظه نشود.[15]
بدیهی است که برخی از واژگان افزون بر اینکه مراد و مقصود واحدی را القا میکنند، متضمن نوعی فرق معنایی هستند؛ نظیر «أزلّ» و «وسوس» در آیات «فَاَزَلَّهُمَا الشَّیطـنُ»(بقره/2،36) و «فَوَسوَسَ لَهُمَا الشَّیطـن».(اعراف/7،20) در این دو عبارت یک مراد و مقصود القا شده و از یک واقعیت خبر داده شده
است و آن عبارت از لغزش آدم و همسرش به وسیله شیطان است. منتها در «أزلّ» کار شیطان به لغزاندن پای آدمی تشبیه شده است، چنان که در قرآن آمده است: «فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعدَ ثُبوتِها»(نحل/16،94) و در «وسوس» نحوه لغزاندن یعنی «وسوسه» (حدیثنفس) بیان شده است؛ چنان که آمده است: «و نَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُهُ».(ق/50،16)
برخی این نوع از ترادف را که متضمن نوعی فرق معنایی میان واژگان است، ترادف جزئی نامیدهاند.[16] بنتالشاطی نمونههای متعددی از این دست واژگان قریب المعنا را همراه با تفاوت میان آنها معرفی کرده و این تفاوتها را دلیلی بر عدم ترادف در میان واژگان قرآنکریم دانسته است.[17]
در زمینه ترادف توجه به این نکته ها ضروری است:
1. پذیرش ترادف در لغت به ویژه واژگان قرآنی به این معناست که یک واژه در مورد یا موارد خاصی با واژه دیگر مترادف است و میتواند به جای آن به کار رود و همان مقصودی را القا کند که آن واژه دیگر القا میکند. بسا ممکن است یک واژه وجوه گوناگونی از معنا حسب استعمالهای مختلف داشته باشد که با در نظر گرفتن آن وجوه اختلافی مجالی برای پذیرش ترادف نخواهد بود، از این رو نباید انتظار داشت که دو واژه در همه استعمالاتشان با همدیگر مترادف باشند.
2. بحث ترادف مربوط به واژگان یک زبان است؛ نه زبانهای مختلف و پنهان نیست، واژگانی که از زبانهای دیگر به زبان عربی یافتهاند، جزو زبان عربی به شمار میروند.
3. در ترادف سخن از هم معنایی واژگان در یک عصر است نه در اعصار گوناگون. البته بسا واژگانی معنای خود را طی اعصار گوناگون حفظ کرده باشند و بنابراین میان واژگان اعصار گوناگون نیز ترادف برقرار باشد.
4. ترادف ناظر به معنای استعمالی واژگان است نه معنای وضعی. بسا ممکن است، واژهای معنای وضعی اولیهاش را حفظ کرده باشد و در همان معنا استعمال شود و بسا آن معنا بر اثر گذشت زمان تطور یافته و معنای جدیدی برای آن پدید آمده و اکنون آن واژه به این معنای جدید استعمال شده باشد، بنابراین ترادف به موارد خاصی از استعمالات واژگان و عصر معین و اهل زبان مشخصی محدود میگردد.[18]
انواع ترادف:
انواع ترادف:
مترادفها را به اعتبارهای گوناگون میتوان به انواعی قسمت کرد؛ به اعتبار مبدأ اشتقاق، مترادفات دو قسماند: یک نوع از مترادفات از ریشه واحدی مشتق شدهاند؛ مانند «نُزِّلَت» و «اُنزِلَت» در آیه «و یَقولُ الَّذینَ ءامَنوا لَولا نُزِّلَت سورَةٌ فَاِذا اُنزِلَت سورَةٌ
مُحکَمَةٌ». (محمّد/47،20) به اعتقاد قائلان به ترادف در این آیه به جهت تنوّع تعبیر یک بار «نُزِّلَت» و بار دیگر «اُنزِلَت»آمده و معنای مراد از آن دو یکی است.
نوع دیگر از مترادفات از ریشههای متفاوتی هستند؛ مثل «فَطَرَنی» و «خَلَقَنی» در آیات «الَّذی فَطَرَنی فَاِنَّهُ سَیَهدین»(زخرف/43، 27) و «اَلَّذی خَلَقَنی فَهُوَ یَهدین».(شعراء/26، 78) در این آیات، خدای متعالی از لسان حضرت ابراهیم(علیه السلام) معرفی شده و در آنها یکبار واژه «فَطَرَنی»و بار دیگر واژه «خَلَقَنی» به کار رفته است که به اعتقاد قائلان به ترادف، معنای مراد از آنها یکی است.
ترادف به اعتبار اقسام کلمه نیز تقسیم پذیر است؛ گاهی ترادف میان اسمهاست؛ مانند «انسان» و «بشر»، و گاهی میان فعلهاست؛ مثل «خلق» و «فَطَرَ» در آیات پیشگفته، و گاهی ترادف میان حروف است؛ مانند «إذا» و «إن»در آیه «واِذا اَذَقنَا النّاسَ رَحمَةً فَرِحوا بِها و اِن تُصِبهُم سَیِّئَةٌ بِما قَدَّمَت اَیدیهِم اِذا هُم یَقنَطون».(روم/30،36)
ترادف را به اعتبار اینکه آیا به هنگام استعمال واژگان مترادف به فروق لغوی آنها توجه میشود یا نه، به دو نوع ترادف تام یا کلی و ترادف ناقص یا جزئی تقسیم کردهاند.[19] ترادف تام مانند ترادف «انسان» و «بشر» در آیات 26 و 28 حجر/15 و ترادف جزئی مثل «أزلّ» و «وسوس» به ترتیب در آیات 36 بقره/2 و 20 اعراف/7.
پیشینه ترادف:
پیشینه ترادف:
ترادف واژگان از دیرباز مورد توجه دانشمندان اسلامی بوده است.[20] گفتهاند: نخستین کسی که به پدیده ترادف اشاره کرد، سیبویه (م 180ق.) بود که در کتاب خود یکی از اقسام کلام عرب را «اختلاف اللفظین و المعنی واحد» برشمرد و برای آن «ذهب» و «انطلق» را مثال آورد[21] و نخستین کسی را که در این زمینه کتاب مستقلی نوشت، اصمعی (م 216ق.) یاد کردهاند که به آن «ما اختلف ألفاظه و اتفقت معانیه» عنوان داده بود.[22]
از اوایل قرن سوم شماری از دانشمندان اسلامی کتابهای مستقلی در خصوص اسمهای متعدد برخی از اشیا نظیر خمر، خیل، سیف و مانند آنها تألیف کردند.[23] نخستین کسی که با عنوان «مترادف» کتاب نوشت، ابوالحسن رمّانی (م 384ق.) بود و کتابش الألفاظ المترادفة و المتقاربة المعنی نام داشت.[24] در خصوص مترادفات قرآن، تنها در دوره معاصر تألیفات مستقلی به منصه ظهور رسیده که مهمترین آنها
الترادف فی القرآن الکریم اثر محمد نور الدین المنجد و الترادف فی الحقل القرآنی اثر عبد العال سالم مکرماست.
در سه قرن اول اسلامی دانشمندی را نمیشناسیم که وجود ترادف در زبان عربی و قرآن را انکار کرده باشد[25] تا اینکه کسانی پیدا شدند و بر دیگران فخر فروختند که برای یک شیء دهها و بلکه صدها اسم میدانند. این فخرفروشی دیگران را برانگیخت که بر آنان خرده بگیرند و جز یک اسم بقیه را صفات آن شیء به شمار آورند. آوردهاند که اصمعی (م 216ق.) میگفت: من برای حَجَر (سنگ) 70 اسم میدانم[26] و ابنخالویه (م 370ق.) مباهات میکرد که برای سیف (شمشیر) 50 اسم میداند[27] و ابوالعلاء (م 449ق.) میگفت: برای کلب (سگ) 70 اسم است[28] و فیروزآبادی کتابی نوشت مشتمل بر اشیایی که برای آنها از دو تا هزاران اسم یاد شده و آن را الروض المألوف فیما له إسمان إلی الألوف نام نهاده بود.[29] این تکثر و تفاخر گروهی را به انکار ترادف واداشت.
نقل است، اولین کسی که ترادف را انکار کرد، ابنالاَعرابی (م 231ق.) بود.[30] سپس ابوالعباس ثعلب (م 291ق.)، ابوبکر أنباری م 328ق.)، ابن درستویه (م 347ق.)، ابنفارس (م 395ق.) و ابوهلال عسکری (م 395ق.) از او پیروی کردند.[31] راغباصفهانی[32] (م 425ق.) و زمخشری[33] (م 528ق.) در میان قدما و منجّد[34] و بنتالشاطی[35] و مصطفوی[36] در میان معاصران از دیگر منکران ترادف به شمار میروند.[37]
چنان مینماید که قدما به کلی منکر ترادف نبودند و تنها در صدد برآمده بودند که با افراط اصمعی و پیروانش در زمینه تکثیر اسامی برای اشیا مقابله کنند. آوردهاند که ابن الاَعرابی در عین حالی که از منکران ترادف به شمار میرود، «زبن» و «ضیق» را مترادف میدانست و برای تأیید پدیده ترادف به آیه شریفه «قُلِ ادعوا اللّهَ اَوِ ادعُوا الرَّحمـنَ اَیـًّا ما تَدعوا فَلَهُ الاَسماءُ الحُسنی»(اسراء/17، 110) استشهاد میجست.[38]
ابن فارس نیز که خود از دیگر منکران ترادف دانسته میشود، «فلق» و «فرق» را در آیه
«فَانفَلَقَ فَکانَ کُلُّ فِرق»(شعراء/26،63) به یک معنا گرفته، در تأیید آن به این کلام عرب استشهاد جسته است که «فَلَق الصبحِ و فَرَقه».[39]
به هرحال، از سویی منکران ترادف، به معنای وضعی واژگان استناد میکنند و معتقدان به آن، به معنای استعمالی واژگان در مورد یا مواردی خاص توجه میکنند و از سویی دیگر منکران ترادف، در عمل بسیاری از واژگان را دارای معنای واحد و به تعبیر دیگر مترادف میخوانند، از این رو برخی از متأخران اختلاف منکران ترادف و معتقدان به آن را لفظی دانسته و خواستهاند، میان دیدگاه آنان سازگاری برقرار سازند.[40] در خصوص اختلاف میان ابنخالویه (م 370ق.) که مُهَنَّد و صارِم و مانند آنها را اسم سیف میدانست و ابوعلی فارسی (م 377ق.) که آنها را صفات سیف به شمار میآورد گفته شده است که آنها صفتهاییاند که به جای اسم نشسته و لباس اسم را پوشیدهاند. اگر ما به اصل (معنای وضعی) بنگریم، باید بگوییم که آنها صفتاند؛ اما اگر به واقع (معنای استعمالی) بنگریم، باید بگوییم که آنها اسماند.[41]
ریشه اصلی اختلاف میان این دو گروه در این دانسته شده است که قدما تعریف واحدی را اساس بحث قرار نداده بودند و از این رو هرکسی چیزی را انکار میکرد که دیگری هم منکر آن بود و چیزی را ثابت میکرد که دیگری هم آن را ثابت میدانست. منکران میان معنای وضعی واژگان فرق قائل بودند، در حالی که معتقدان آن را انکار نمی کردند و منکران در عمل بسیاری از واژگان را مترادف میشمردند، حال آنکه معتقدان نیز همان واژگان را شواهد ترادف به شمار میآوردند.[42] با این وصف منکران ترادف در برخی موارد با تذوّق و تکلّف فرقهایی را میان دو واژه مترادف یاد کرده، هممعنایی آنها را انکار میکنند؛ برای مثال در خصوص آمدن حضرت موسی(علیه السلام) به نزد آتش در کنار کوه طور در آیات 29 ـ 30 قصص /28 تعبیر «أتاها»: «اِنّی ءانَستُ نارًا لَعَلّی ءاتیکُم مِنها بِخَبَر اَو جَذوة مِنَ النّارِ لَعَلَّکُم تَصطَـلون * فَلَمّا اَتـها»و در آیات 7 ـ 8 نمل/27 تعبیر «جاءها»: «اِنّی ءانَستُ نارًا سَـاتیکُم مِنها بِخَبَر اَو ءاتیکُم بِشِهاب قَبَس لَعَلَّکُم تَصطَـلون * فَلَمّا جاءَها»آمده که حاکی از ترادف آن دو است. با وجود آن برخی فعل «أتی» را متضمن معنای شک و فعل «جاء» را حامل معنای یقین دانسته و بهاینترتیب ترادف آن دو را انکار کردهاند. دلیلآنان این است که قبل از فعل «أتی» کلمه «لعلّ» (لَعلّی ءاتیکُم) آمده است.[43] این در حالی است که در این دو تعبیر یک واقعیت گزارش شدهاست و عدم پذیرش ترادف مستلزم تناقض در کلام الهی است.
ادله ترادف:
ادله ترادف:
معتقدان به ترادف برای تأیید نظر خود به شواهد فراوانی از مترادفات در کلام عرب و قرآنکریم استشهاد جستهاند و دانشمندان اسلامی با تکیه بر آنها به بیان معنای اشعار عرب و آیات قرآن پرداختهاند.[44]
منکران از سویی صرف نظر از شواهد مذکور وجود ترادف را مخالف اصل[45] و حکمت وضع و مخل به تکلم و مخالف عقل و عبث و بیفایده دانسته، میگویند: اولاً، ترادف در فهم کلام اخلال وارد میسازد، چون ممکن است هریک از طرفین خطاب، به اسمی از یک چیز، متفاوت از دیگری آشنا باشد و از این رو هنگام تخاطب، هریک مراد دیگری را نفهمد، از این رو نیاز است که هریک همه آن اسمها را به یاد بسپارد تا به این مشکل گرفتار نیاید و این مشقتزاست.[46]
ثانیاً، هر واژهای برای معنایی خاص وضع شده است و وقتی بتوان با آن واژه به آن معنا اشاره کرد، دیگر نیازی به واژه دیگر نیست[47] و وضع آن عبث خواهد بود، زیرا واضع لغت خدای حکیم است و شخص حکیم هم کار عبث نمیکند، از این رو ترادف نمیتواند وجود داشته باشد.[48]
منکران از سوی دیگر به شواهدی که برای ترادف آورده میشود، خرده گرفته، با تمسّک به معنای وضعی و دیگر جهات فرق میان دو لغت، ترادف آنها را انکار میکنند، با این حال در مواردی به عدم توان خود برای تمایز میان دو واژه اعتراف کردهاند.[49]
چنان مینماید که برخی از منکران یکی از ادله عدم وجود ترادف را در قرآن عدم امکان جایگذاری واژهای به جای واژگان قرآن دانسته و معتقدند از اعجاز قرآن است که اگر واژهای از آن برداشته شود، واژه دیگری مثل یا بهتر از آن برای جایگزینی یافت نمیشود.[50]
معتقدان به ترادف، ادله منکران را چنین پاسخ دادهاند که اولاً، وجود ترادف در زبان نه تنها موجب مشقت نیست که تکلم را آسان میکند. بسا گویندهای برای القای معنایی واژهای را به یاد ندارد؛ اما مترادف آن را به یاد دارد و از آن استفاده میکند و بسا تلفظ واژهای برای گویندهای سنگین است و از مترادفش که تلفظ خفیفی دارد، بهره میگیرد و بسا سجع و وزن کلامش اقتضا میکند، از واژهای خاص استفاده کند و مترادف آن را وانهد.[51]
به علاوه، بیتردید ندانستن هر واژهای نقص است؛ اما آن نقص برای گویندهای است که آن را نمیداند؛ نه نقص زبان، و اگر از این رهگذر اخلالی در تکلم کسی پدید آید، بر اثر وجود ترادف در زبان نیست، بلکه بر اثر این است که متکلم به واژه مترادف آشنایی ندارد.
ثانیاً اگرچه هر واژهای برای معنایی خاص وضع شده؛ ولی لزوماً چنان نیست که همواره با واژه به معنای وضعی اشاره کنند، زیرا بسا معنای وضعی واژه با گذشت زمان و از رهگذر استعمال اهل زبان تطور پیدا کرده و معنای دیگری یافته باشد، افزون بر این، چنان نیست که با وضع واژهای برای معنایی به وضع واژهای دیگر برای آن معنا نیازی نباشد، چون کارکرد واژگان به افاده معنا منحصر نیست؛ گاهی به جهت تنوع تعبیر، هماهنگی با آهنگ و سجع کلام، و خفیف یا ثقیل بودن یک واژه از مترادف آن استفاده میشود.[52]
به علاوه، این نظر که واضع لغت خدای حکیم است، ثابت نیست و به فرض اثبات، ترادف با توجه به فوایدی که بر آن مترتب است، با حکمت الهی منافات ندارد.[53]
ثالثاً عدم امکان تغییر الفاظ قرآن لزوماً به جهت فرق معنایی آنها نیست، بلکه ممکن است به جهت رعایت آهنگ و تنوع تعبیر باشد.
فواید ترادف:
اشاره
فواید ترادف:
واژگان مترادف برای اغراض و فواید گوناگونی به کار میروند که برخی از مهم ترین آنها عبارتانداز:
1. تأکید:
1. تأکید:
گاهی گوینده با مترادف و در پی هم آوردن کلمات، در مقام تأکید معنای جمله برمیآید نظیر: «ضَیِّقـًا حَرَجـًا»(انعام/6،125)، «غَرابیبُ سود» (فاطر/35، 27) که سود (سیاه) تأکید کننده سیاهی مندرج در غرابیب (کلاغهای سیاه) است، «قیلَ ارجِعوا وراءَکُم فَالتَمِسوا نورًا»(حدید/57،13)، که وراء (پشت) معنای پشت را در ارجعوا (پشت کنید و بروید / بازگردید) تأکید میکند، «فَمَهِّلِ الکـفِرینَ اَمهِلهُم رُویدا» طارق/86،17) و «فَتَبَسَّمَ ضاحِکـًا».(نمل/27،19)[54] گاهی تأکید با عطف دو مترادف بر یکدیگر است که به تأکید عطفی نامبردار میشود؛ مانند: «اِنَّما اَشکوا بَثّی وحُزنی اِلَی اللّهِ» یوسف/12، 86)؛ «فَما وهَنوا لِما اَصابَهُم فی سَبیلِ اللّهِ و ما ضَعُفوا»(آلعمران/3،146)؛ «فَلایَخافُ ظُـلمـًا و لا هَضمـا»(طه/20 112)؛ «لاتَخـفُ دَرَکـًا و لا تَخشی»(طه/20، 77)؛ «لاتَری فیها عِوَجـًا ولا اَمتـا»(طه/20، 107) و «سِرَّهُم و نَجوَهُم».(توبه/9،78)[55]
ناگفته نماند که مبرّد (م 285ق.) عطف دوواژه را بر یکدیگر دلیل بر تباین میدانست و
چنین استدلال میکرد که اگر معطوف همان معطوف علیه باشد، ذکر آن بیفایده است[56]؛ اما به نظر زرکشی عطف دو مترادف بر یکدیگر بیفایده نیست، چون از مجموع آن دو معنایی حاصل میشود که از یکایک آنها حاصلنمیگردد.[57]
2. تنوع تعبیر:
2. تنوع تعبیر:
گاهی جهت پرهیز از تکرار از ترادف سود جسته میشود. «رحمت» و «نعماء» در این آیات از آن جملهاند:«ولـَئِن اَذَقنَا الاِنسـنَ مِنّا رَحمَةً ثُمَّ نَزَعنـها مِنهُ اِنَّهُ لَیَـوسٌ کَفور * و لـَئِن اَذَقنـهُ نَعماءَ بَعدَ ضَرّاءَ مَسَّتهُ لَیَقولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّـاتُ عَنّی اِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخور».(هود/11،9 ـ 10) «انسان» و «بشر» در آیات 26 و 28 حجر/15 نیز از این قبیلاند.
3. رعایت آهنگ:
3. رعایت آهنگ:
آوردن مترادفات گاهی به جهت رعایت آهنگ کلام(سجع، قافیه و فاصله) است؛ نظیر «سُبُلاً فِجاجـا»(نوح/71، 20) و «عَبَسَ و بَسَر».(مدثّر/74، 22) در این دو مورد ملاحظه میشود که آیات قبل و بعد آنها هم به همان حروفی خاتمه یافتهاند که این آیات خاتمه پیدا کردهاند. و نیز مانند «اَلَّتی تَطَّـلِعُ عَلَی الاَفـِدَه» که «افئده» در معنای مترادف با «قلوب» به جهت رعایت فاصله به کار رفته است. این ویژگی در آیات مشابه نیز به چشم میخورد؛ مانند «والنَّهارِ اِذا جَلـّها»(شمس/91،3) و «والنَّهارِ اِذا تَجَلّی».(لیل/92، 2)
اسباب ترادف:
اسباب ترادف:
از دیرباز دانشمندان اسلامیحتی اغلب کسانی که ترادف را به نحو گسترده انکار میکردند، تعدد وضع را سبب پیدایش ترادف و بلکه تنها سبب آن میدانستند.[58] تعدد وضع اینچنین است که قبایل مختلف عرب بیخبر از یکدیگر هریک برای یک شیء اسمی را وضع کرده باشند و آنگاه بر اثر آمدوشد، و گفتوگو با یکدیگر به آن آگاه شده باشند.[59] اقتباس و وامگیری زبان عربی از زبانهای دیگر را نیز میتوان به این قسم ملحق کرد.
اما بر اثر دشواری تشخیص لغات قبایل عرب بسیاری از واژگانی که به قبایل نسبت داده شده، با حدس و گمانهای بسیار همراه بوده، اختلاف نظرهای بسیاری درباره آنها وجود دارند، از این رو شواهد فراوانی را نمیتوان با اطمینان برای این قسم برشمرد.
مهمترین سبب پیدایش ترادف را میتوان تطور لغوی اعم از تطور صوتی و تطور دلالی یاد کرد. تطور صوتی مانند قلب (مانند جذب و جبذ)، ابدال (نظیر صراط، سراط و زراط) و حذف (مثل حِظه و حُظوه)،[60] و تطور دلالی مثل «حمد» و «شکر» که حمد در ابتدا اعم از شکر و به معنای
ثنا بر کرم یا حسب یا شجاعت بوده؛ اما شکر فقط ثنا بر کرم بوده است.[61]
سخن قدما مبنی بر اینکه هر اسمی وجه تسمیهای متمایز از دیگری داشته است، میتواند درست باشد، زیرا معمولاً اهل زبان برای نامگذاری یک چیز به صفتی از آن توجه میکنند و در برابر آن اسمی را بر آن مینهند؛ اما بر اثر گذشت زمان به تدریج آن صفت مغفول واقع میشود و دیگر اسم، نقشی جز اشاره به ذات آن شیء ندارد